سایه هم به دیدار شجریان شتافت.

ساخت وبلاگ

روزگارا قصد ایمانم مکن

زآنچه می گویم پشیمانم مکن

کبریای خوبی از خوبان مگیر

فضلِ محبوبی ز محبوبان مگیر

گر بدی گیرد جهان را سربسر

از دلم امیدِ خوبی را مبر

چون ترازویم به سنجش آوری

سنگِ سودم را منه در داوری

چونکه هنگام نثار آید مرا

حبّ ذاتم را مکن فرمانروا

گر دروغی بر من آرد کاستی

کج مکن راهِ مرا از راستی

پای اگر فرسودم و جان کاستم

آنچنان رفتم که خود می خواستم

هر چه گفتم جملگی از عشق خ

است جز حدیثِ عشق گفتن دل نخواست

حشمتِ این عشق از فرزانگی ست

عشقِ بی فرزانگی دیوانگی ست

دل چو با عشق و خرد همره شود

دستِ نومیدی ازو کوته شود

گر درین راه طلب دستم تهی ست

عشقِ من پیشِ خرد شرمنده نیست

آن قَدر از خواهشِ دل سوختم

تا چنین بی خواهشی آموختم

هر چه با من بود و از من بود نیست

دست و دل تنگ است و آغوشم تهیست

صبرِ تلخم گر بر و باری نداد

هرگزم اندوهِ نومیدی مباد

پاره پاره از تنِ خود می بُرم

آبی از خونِ دلِ خود می خورم

من درین بازی چه بردم؟ باختم

داشتم لعلِ دلی، انداختم باختم،

اما همین بُرد من است

بازیی زین دست در خوردِ من است

نوشتم، خواندی، فضائی که تکرار نخواهد شد....
ما را در سایت نوشتم، خواندی، فضائی که تکرار نخواهد شد. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 53nemmar7 بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 12 مهر 1401 ساعت: 22:02