حسین 5ساله پیاده شد، و با صدایی که توش اندوه بود گفت دلم برات تنگ می شه....نه بلبل زبونی کودکی بود، نه کشف کلمه جدید خیلی واقعی بود. تا در بازشه و برن تو، با همون دلتنگی نگاهمون می کرد + نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۲ساعت 13:43|   توسط شفق متولی | بخوانید, ...ادامه مطلب
با اجازه حسین آقا پناهی...تا هستم جهان ارثیه بابامهسلاماش، همه عشقاش، همه درداش،همه تنهائیاشوقتی نبودممال شمااگه دوست داری با من ببینیا بذار باهات ببینمبا من بگویا بذار با تو بگمسلامامونعشقامونتنهائیامونها؟ بخوانید, ...ادامه مطلب
از 16 فروردین شبا تصور می کنم کیومرث پور احمد از لوسر پذیرایی خودش آویزوون کرده.روزی هزار بار می پرسیدم ما با این وضعیت 20 سال آینده رو چطور می گذرونیم؟ روزی هزار و یکبار می گم ما بنده روزی دار خداییم. ردیف می شه.اما واقعیت اینه که وقتی خبر مرگ پوراحمد شنیدم، فکر کردم ما برای چی تلاش می کنیم؟ من سه روز دارم به خرید چینی فکر میکنم...نیلوفر حامدی اینا بشنون چه حسی بهشون دست می ده؟خلاصه آیا تو کجا و ما کجاییم؟برچسبها: کیومرث پوراحمد + نوشته شده در شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 13:19|   توسط شفق متولی | بخوانید, ...ادامه مطلب
یه شادی خوار بزرگ از کنارم رد شده....غمگینی بزرگی درونم خونه کرده. ولی از هیچ کدوم از تلاشهام پشیمون نیستم. پشیمونی بزرگ تلاش نکردنه. خسته ام + نوشته شده در جمعه پنجم اسفند ۱۴۰۱ساعت 13:17|   توسط شفق متولی | بخوانید, ...ادامه مطلب
گاهی وقتها سنگریزه ام در بستر رودخانهو گاه رودخانه ام بر بستری از سنگرفته ام یا مانده ام؟برچسبها: آرزو نوری + نوشته شده در جمعه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۱ساعت 15:7|   توسط شفق متولی | بخوانید, ...ادامه مطلب
روزگارا قصد ایمانم مکنزآنچه می گویم پشیمانم مکنکبریای خوبی از خوبان مگیرفضلِ محبوبی ز محبوبان مگیرگر بدی گیرد جهان را سربسراز دلم امیدِ خوبی را مبرچون ترازویم به سنجش آوریسنگِ سودم را منه در داوریچونکه هنگام نثار آید مراحبّ ذاتم را مکن فرمانرواگر دروغی بر من آرد کاستیکج مکن راهِ مرا از راستیپای اگر فرسودم و جان کاستمآنچنان رفتم که خود می خواستمهر چه گفتم جملگی از عشق خاست جز حدیثِ عشق گفتن دل نخواستحشمتِ این عشق از فرزانگی ستعشقِ بی فرزانگی دیوانگی ستدل چو با عشق و خرد همره شوددستِ نومیدی ازو کوته شودگر درین راه طلب دستم تهی ستعشقِ من پیشِ خرد شرمنده نیستآن قَدر از خواهشِ دل سوختمتا چنین بی خواهشی آموختمهر چه با من بود و از من بود نیستدست و دل تنگ است و آغوشم تهیستصبرِ تلخم گر بر و باری ندادهرگزم اندوهِ نومیدی مبادپاره پاره از تنِ خود می بُرمآبی از خونِ دلِ خود می خورممن درین بازی چه بردم؟ باختمداشتم لعلِ دلی، انداختم باختم،اما همین بُرد من استبازیی زین دست در خوردِ من است بخوانید, ...ادامه مطلب
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینمدلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینمدمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآیددمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینممرا رازیست اندر دل به خون دیده پروردهولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینمقناعت میکنم با درد چون درمان نمییابمتحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینمخ, ...ادامه مطلب
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوستجور تو از آنکشم که روی تو نکوستمردم گویند بهشت خواهی یا دوستای بیخبران بهشت با دوست نکوست + نوشته شده در سه شنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت 8:39|   توسط شفق متولی | بخوانید, ...ادامه مطلب
با اجازه حسین آقا پناهی...تا هستم جهان ارثیه بابامهسلاماش، همه عشقاش، همه درداش،همه تنهائیاشوقتی نبودممال شمااگه دوست داری با من ببینیا بذار باهات ببینمبا من بگویا بذار با تو بگمسلامامونعشقامونتنهائیامونها؟Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
ای بی تو دل تنگم ، بازیچه ی توفان هاچشمان تب آلودم ، باریکه ی باران هامجنون بیابان ها ، افسانه ی مهجوری استلیلای من اینک من : مجنون خیابان هاآویخته ی دردم ، آمیخته ی مردمتا گم شوم از خود ، گم ، در جمع, ...ادامه مطلب
هیچ وقت فکر نمی کردم این شعر انقدر توش بیتهای خوب باشه هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!ایوان ِ مدائن را آیینهی عبرت دان!یکره زِ لب ِ دجله منزل به مدائن کنوَ ز دیده دُوُم دجله بر خاک ِ مدا, ...ادامه مطلب
جمعه صبح خبر ترور قاسم سلیمانی منتشر شد. ناراحت شدم ولی اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چه خوبه بچه نداریم این در حالی که خواب دیده بودم یه بچه بهمون به ارث رسیده، یکی می خوایم درست کنیم و یکی ه, ...ادامه مطلب
چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بودراسته که نوشتن تلاش...نوشتن درمانه...دست کم برای من اینهسایت باخه موعدش تموم شده، لحظه های آخره که منهدم شه و همه چی از دست بره....سایتی که در حالت عادی بالا نمی یومد..., ...ادامه مطلب
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از لیتهاب - وولف صاحب ذهنی تکرارناشدنی بود و به عنوان ناشر و نویسنده اعتقادات محکمی در این باره داشت که چگونه میتوان یک قطعه ادبی فوقالعاده نوشت. خوشبختا, ...ادامه مطلب
در من کسی مرده است آن که در من می خندد آن که در من می گرید آن که در من خیال می بافد و شعر می خواند سالهای بسیاری است که زنده نیست که زندگی را از یاد برده است در من کسی چیزی بر باد رفته است . , ...ادامه مطلب